بسم رب الحسین
سلام دوستان
امروز در سایت خبری فردا مطلبی خواندم که واقعا تخریب شدم و در خودم فرو ریختم!
حتی سنگدل ترین انسانها هم نخواهند توانست با خواندن ان خود را بی تفاوت نشان دهند البته مگر انکه...؟!
بی مقدمه اما بخوانید اما با دل و نه با دیده ........بخوان و ببین ما چه فکر میکنیم و عده ای کجایند؟
کلیه فروشی؛ قیمت هرچه شما بگوئید
خسته، مثل صدفی که از درون مکیده میشود، زرد و زار، آنقدر که صورت استخوانیاش را پنهان میکند میان دستها.
چشمهایش خسته، نگاهش گیج، آنقدر که او را به هیچ دنیایی وصل نمیکند، اتاق خالی نیست پشت پیرترین پارک شهر، ساختمانی است که چون او در اتاقها و
راهروهای آن بسیارند، چشمهایش خسته، نگاهش گیج، صدای پزشکانی که در سرش دور میزند کلیه؟ چرا؟
چشمها، چشمهایش، نگاهها، نگاههایش نگاههای مردی است که مثل کودکی ناتوان شده است. از اعماق چشمهایش میتوان صدای کودکی شیرخواره را شنید که
برای «از دست دادن» پافشاری میکند. از دست دادن تکهای از وجودش کودک است، هنوز: کودک بیست و چهار ساله، خودش میگوید که قد 70 سال رنج کشیدم و
چشمهایش میگوید: به اندازه آرزوهایش اشک ریخته است.
میگوید گهواره برای بزرگ شدنم جای گرمی نبود و تو فکر میکنی شاید دنیا آنقدر بزرگ نبود که او را با همه آرزوهایش که او را با همه نداشتههایش حقیر نکند.
چشمهایش خسته، نگاههایش گیج، گیج از بازی روزگاری که او را حقیر کرده است، روزگاری که آرزوهایش را به تاراج برده آنقدر که در روزهای جوانی آمده که تکهای از
وجودش را به حراج بگذارد.پشت پیرترین پارک شهر اتاقی هست که در آن روانپزشکان به بهانه معاینات پزشکی قانونی، سوال پیچش میکنند تا شاید بر فقر بیمنطق و
نداریاش صحه گذارند و او در برابر همه پرسشها، تنها سلاحش یک جمله کلیدی است: باید بفروشمش، باید بفروشمش. میگوید راهی برایش باقی نمانده، کلیهاش
آخرین دارایی اوست.
او تردید نمیکند در حالی که به آرامی شکستن نفسهایش در گلو سرش را به سمت صدا بر میگرداند ادامه میدهد چند بار وام گرفتهام، تمام حقوقم را بابت
بازپرداختشان میدهم صاحبخانهام جوابم کرده، دیگر حتی اقوام نزدیکم هم قرضی نمیدهند. روانپزشک میپرسد کارت چیست؟ با کسی راجع به این موضوع صحبت
کردهای خانوادهات میدانند که چه تصمیم خطرناکی گرفتهای آنها موافقاند که عزیزشان به خاطر نیازمالی شریان حیاتش را بفروشد؟
حسابدار شرکت خدمات منزل که حساب زندگی از دستش خارج شده تردید نمیکند مثل امپراتور ضعیفی که به شکستن آگاه است اما میجنگد. خواهرانم میدانند
مریم و سحر را میگوید آنها که به دلیل عقب افتادن شهریه دانشگاهشان دو ترم است که مرخصی گرفتهاند.
نامش محمد است، بیست و چهار ساله با خواهرانی که چون او چوب نداشتههایشان را میخورند و او میگوید دیگر نمیتواند ببیند خواهرانش به خاطر نداشتن پول هر
شب جزوههایشان را ورق بزنند و حسرت راههای نرفته و فرصتهای سوخته را بخورند. آنها دو نفرند؛ خواهرانش را میگویم، روز را با پرستاری سالمندان شب میکنند
و حقوق این رفت و آمدهای هر روزه میرود بالای بدهی که انگار هیچ گاه تمام نمیشود.
قرضها، بدهیها و نداشتهها چشمهایش را تار و نگاهش را خیس میکنند. نگاههای خیس، نگاههای خسته و این صدای اوست که در پاسخ به پزشکان میگوید:
روزی که مادر بیمار بود روزی که هزینههای درمان سنگین بود و این هزینهها دستآخر بدهی به بار آورد چه کسی امینتر از دایی؟ از همان روزها تا امروز محمد 11
میلیون قرض کرده است.
خودش میگوید هر ماه 100 هزار تومان از قرضم را به دایی پرداخت میکنم. پس از فوت مادرم دایی هم غریبه شد. 200 هزار تومان روی میزان پرداختی اضافه کرد و
جز پول چیزی را به یاد نیاورد. دایی فراموش کرد که با چه بدبختی شکممان را سیر میکنیم. نمیدانم چرا آدمها موقع بدبختیها غریبه میشوند. داییام برای گرفتن
قرضش آنقدر فشار میآورد که دلم میخواهد تمام اعضای بدنم را بفروشم. سیدمهدی صابری سرپرست معاینات سازمان پزشکی قانونی که 10 سال است گریههای
خاموش عجز و درد محمدها را میبیند و با دردشان آشناست با حرکت سر به روانپزشکان اشاره میکند که چیزی نپرسند از او که چیزی برایش باقی نمانده جز اعضای
وجودش. کسی که پارهای از تنش را به مزایده میگذارد برای نجات پارهای دیگر. به یاد ضربالمثلی میافتم که سرخپوستان آمریکا هنگام نابودی قبایلشان توسط
مهاجران سفیدپوست بسیار تکرار میکردند «الهه زندگی من به ضعیفان رحم نمیکند». زندگی محمد را حقیر کرده است او مثل غریقی است در مرداب که برای رهایی
به ساقه نازک علفها چنگ میزند. او که تا چند لحظه پیش با قاطعیت از تصمیمش سخن میگفت حالا با تکرار پرسشها و پاسخ دردهایش مثل سربازی شکست
خورده به زانو درآمده است شاید هرگز تصور نکرده بود فقر عقلش را زیر سوال ببرد.
شاید آنها نمیدانند وقتی زندگی چهره تلخ و گستاخش را نشان میدهد. رنج بردن چیزی جز سلامت عقل نمیتواند باشد، محمد و درد یکی شدهاند حدس میزنم هیچ
رویایی دردش را تسکین نمیدهد شاید چون او هیچ رویایی ندارد مثل کودکیهایش که در سایه گذشته است. سرپرست معاینات پزشکی قانونی آخرین کسی است
که آخرین پرسشها را از او میپرسد تا نظر نهاییاش را در مورد اقدام نه چندان عجیب محمد اعلام کند. او که به گفته خودش هر ماه 4 تا 6 نفر مثل محمد را میبیند و
سوال میکند.
آرام روی میز خم میشود و چشم در چشمهای محمد میپرسد کلیهات چقدر میارزد، قیمتش را پرسیدهای؟ او میگوید دو میلیون تومان، شاید هم بیشتر. سرپرست
ادامه میدهد دو میلیون تومان مشکلت را حل میکند؟ محمد کمی مکث میکند و جواب میدهد، نه. صابری خودنویسش را روی برگه آرم سازمان پزشکی قانونی
میلغزاند و دوباره شروع میکند به سوال کردن: نظر پزشک را در این مورد پرسیدهای؟ او روی میز جابهجا میشود و میگوید: صحبت کردهام مهم نیست با یک کلیه زنده
بمانم یا نمانم. با شنیدن این جمله نگاهش میکنم و حس میکنم دردهایش سنگینتر از جسم نحیفش هستند جسمی که برای «از دست دادن» پافشاری میکند. با
امضای مجوز فروش کلیه محمد چیزی در قلبم فرو میریزد و ناخودآگاه به فردایی فکر میکنم که شاید او قلبش را هم به مزایده میگذارد.
پشت پیرترین پارک شهر، صندلی معاینات پزشکی قانونی لحظهای خالی نمیماند. مثل صندلیهای راهرو که هر لحظه کسی مینشیند. محمد 24 ساله میرود و
فردی دیگری میآید پسری جوان که از او قدش بلندتر است و بنیهاش قویتر، میگوید: حقوق خوانده و برای قضاوت میخواهد مجوز سلامت عقل بگیرد. با هر سوال و
جواب روانپزشکان با قاطعیت سخن میگوید و در تمام پرسشها اصول حقوق را بر احساساتش غالب میبینی. در جوابهای قدرتمند او مواد و تبصرهها حرف اول را
میزنند. هنور اول راه است و گناهان را با منطق اندازه میگیرد.
سرپرست معاینات پزشکی قانونی از روح قانونمند او به شگفت میآید و از او میخواهد که گاهی به احساساتش هم توجه کند.
قاضی جوان جواب هر سؤالی را با ماده و تبصرهای پاسخ میدهد طوری که فکر میکنی دیگر هیچ اشتباهی در قضاوتها روی نخواهد داد. شاید او هنوز نمیداند در
بخش?هایی از جامعهاش چه میگذرد. فقط قوانین را حفظ کرده. این را چشمهایش میگوید؛ چشمهایی که قاطعاند و دردها را هنوز ندیدهاند. او در زمان کمتری نسبت
به محمد مجوز کارآموزی قضاوت را میگیرد تنها با چند تا سوال و جواب شاید روانپزشکان نمیخواهند برقاضی جوان سخت بگیرند.کسی که می خواهد بر این بی?
عدالتی ها قضاوت کند.
خداوندا بحق حضرت حسین ابن علی و شهدای کربلا خودت این مردم را یاری فرما.
یا علی و یا حسین